علی اکبرمعلی اکبرم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

پسر طلای ما

رشد و توانایی پسرم

سلام گلپسرم .............. قند عسلم دیگه از لگدایی که به مامان میزنی معلومه که خیلی قوی شدی و زورت زیاده ................ و تمام روده پوده هامو داری جابه جا می کنی با این لگدات .................. ولی بازم خوبه ، حداقلش خیالم راحته که حالت خوبه. علی کوچولوی مامان ............... خاله مریم برات از مکه یه سری سوغاتی های خوشتل آورده و کلی هم اونجا به یادمون بوده و برامون دعا کرده ، دستش درد نکنه. اینم عکسای سوغاتیای خاله مریم برای علی اکبرم مبارکت باشه عزیزم   ...
28 ارديبهشت 1390

استرس های آخر

عزیزکم دیگه ساک بیمارستانتم اماده کردم ...............  البته هنوز یکماه مانده .............. هر موقع اومدی خوش اومدی  .   ......... طبیعی یا سزارین !!! مسئله این است ... ....... هر چی خدا بخاد. دیشب همش خواب زایمان می دیدم که رفتم بیمارستان برای زایمان ............... خواب که چی بگم کابوس ............. خدایا یعنی میشه با یه چشم بهم زدن پسرمو توی بقلم ببینم ........... خدایا کمکم کن ....... من خیلی میترسم........   .   هیچ وقت نمی دونستم که دوران حاملگی و زایمان و خلاصه بچه دار شدن انقدر سخت باشه....... کسی نگفته بود.... پس بعدش چیه که همه می گن سختیش بعدشه !!!!!!!!!!!!!!!!  ...
26 ارديبهشت 1390

آهنگ دلنشین

    نازنینم قربون اون صدای قلب مردونت بشم............                                                            عزیزم پریروز رفتیم دکتر و خانم دکتر وقتی داشت صدای قلبتو گوش می کرد پرسید بچت پسره گفتم بله چطور مگه! خندید گفت از صدای قلبش معلومه .......... تو هم همین جور قلبت تند تند میزد.     ...
21 ارديبهشت 1390

سیسمونی گلپسرم

    خوشگل مامان............ قند عسلم   هفته ی پیش رفتیم تخت و کمدتو گرفتی   م و اوردن توی خونه و کنار تخت مامان برات نصبش کردن ...... اینجوری  وقتی کنار خودمونی بهتر می تونیم مواظبت باشیم  و  شبا تند تند بهت سر بزنیم ................... فرداش رفتیم برای تختت یه تشک خوشخواب گرفتیم ، دیگه اینجوری تختت کاملا هم سطح تخت ما شد ............... بعدش روتختی ای که مامانی برات فرستاده بودو انداختم روش ..............حالا دیگه تخت شما امادس که بیای روش بخوابی .................... وسایل دیگتم توی کمدت چیدم ............. همه می گفتن خ...
13 ارديبهشت 1390

دل نوشته

پسر گلم ، قند عسلم ............... خوبی مامانی؟ دیروز با هم رفتیم کلاس ورزش (ورزش بارداری)، دارم کم کم خودمو برای زایمان اماده می کنم برای اینکه به لطف خدا یک زایمان راحتی داشته باشم. راستش فکر کردن به زایمان خیلی می ترسونتم برای همین سعی می کنم به بعد از اون فکر کنم ..............   به لحظه ای که من و تو برای اولین بار همدیگرو می بینیم ............. لحظه ی  مادر شدنم .................. لحظه ای که تو رو توی بغلم میزارن و بهت شیر میدم ............ نمی دونم اون موقع چه احساسی دارم  ............. نمی دونم اون موقعی که بغلت می کنم قلبم چطور میزنه شایدم برای لحظه ای بایسته و اصلا نزنه  ...
12 ارديبهشت 1390

شعر امید

عاقبت در یک شب از شبهای دور                          کودک من پا به دنیا می نهد ان زمان بر من خدای مهربان                          نام شورانگیز مادر می نهد                                       ...
12 ارديبهشت 1390

یک احساس شیرین

فدای اون سکسکه کردن های نازت بشم علی کوچولوی من............   می دونی اخه من شنیده بودم  که بچه ها توی شکم مامانشون سکسکه   هم می کنند ولی چیزی از سکسکه های شما متوجه نمی شدم .............. تا اینکه امروز وقتی پای لپ تاب نشسته بودم  و دستمم در انتظار حس کردن لگدای شما بود ........... یکدفعه متوجه شدم پسر کوچکم به سکسکه افتاده .............. زیر دل مامان همینجوری مثل نبض می زد البته کمی ارومتر ................. تا اینکه یه لگد زدی و چرخیدی رفتی اون طرف تر و ادامه ی سکسکه ، ............................ و من همه ی اینهارو با کف دستم احساس می کردم و کلی قربون صدقت رفتم ........ ......
5 ارديبهشت 1390

سیسمونی گل پسرم

سلام پسر ناز مامان   فکر کنم دیگه جات اون توی خیلی داره تنگ میشه ........... دیگه باید کم کم خودتو اماده بیرون اومدن بکنی....... من و بابا هم داریم هم خودمونو هم خونه رو اماده ورود کودکمون می کنیم ............. با بابا توی این هفته رفتیم با پولی که بابایی برات داده تخت و کمد سفارش دادیم ، کالسکه و یه کیف برای وسایلات خریدیم، دیگه خریدایی که مامانی برات فرستاده بود رو اوردیم خونه ................... و دکراسیون اتاق خوابمون رو عوض کردیم و یک طرفشو برای وسایلای شما خالی کردیم ................. خدا کنه تخت و کمدتو به موقع بیارن و بد قولی نکنند ............... این روزا هر...
2 ارديبهشت 1390

دوران انتظار دیدن کودکم

    بنام خدای مهربون سلام علی کوچولوی نازم امروز من و بابا رفتیم سونو ، و سلامتی و بالندگیتو دیدیم ، خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای تجربه این احساسات ................... پسر نازمن 28 هفته است که پا به دل مامانش گذاشته .............. علی نازمون 1کیلو و 100 گرم وزن دارد ................ امروز بابا هم موفق شد تو رو توی دل مامان ببینه و کلی ذوق کرد .......     ...
26 فروردين 1390

دوران انتظار دیدن کودکم

سلام  گلپسرم ............ قند عسلم ................ قربونت بشم ، می دونی من و بابا چقدر دلمون برات تنگ شده و منتظریم زودتر ببینیمتو    بغلت کنیمو یه بوس از اون لپای خوشگلت بکنیم.   راستی پریروز ما رفتیم خونه بابایی، و بابایی اومده بود و برات یه چمدون پر لباسای خوشگل اورده بود که مامانی زحمت خریدشون رو کشیده بود ، یه دشک کوچولو خوشتل ابی رنگ همراه با پشه بندش هم دایی محمدامین برات فرستاده بود . من و بابا هم دیروز رفتیم چندتا مغازه سیسمونی فروشی رو دیدیم و چیزایی که قرار بخریم برات نشون کردیم ، انتخاب رنگشون کمی برای من و بابا سخت شده اخه همشون  قشنگن!   ...
17 فروردين 1390